.

ساخت وبلاگ
سی و دو سالم است. تنها در خانه‌ام زندگی می‌کنم. امروز احساس بدبختی می‌کنم. یک کبوتر دیشب در بالکن خانه‌ام نشست و امروز مرده‌است! دلش را ندارم بروم و جنازه‌اش را بردارم. اصلاً کار من نیست. از صبح به کل زندگی‌ام فکر کردم. به کاش‌ها و اگرها. به اینکه چرا من اینجا تنها هستم. چرا باید یک کبوتر مرده در بالکن، مرا از کار و زندگی بیندازد. چرا هر اتفاق کوچکی به اندازه‌ی ضربه‌ی آخر، درد دارد و آزار دهنده است. همۀ این‌ها از کی و کجا شروع شد؟ جز من مسبب دیگری هم دارد؟این کبوتر هم احتمالاً به این فکر می‌کرد که بگذار در اوج بمیرم. آخرین تلاشم را کنم! ببینم از این ساختمان ده طبقه، چند طبقه را می‌توانم تاب بیاورم. کبوتر بالا آمد و به خط پایان ساختمان نرسید. طبقۀ نهم قرعۀ او و جزای من شد.اینهمه بلند پروازی ارزشش را داشت که یک آدم چیده شده بال را بیازاری؟ ارزشش را داشت کبوتر؟*******************یک کبوتر دیشب در بالکن خانه‌ام نشست و امروز مرد! شاید به این فکر می‌کرد که: آخرین تلاش زندگی‌ام را بکنم، آخرین لذت را بچشم، آخرین مبارزه را پیروز شوم، بگذار در اوج بمیرم. ببینم تا کجای پهنۀ آسمان می‌توانم بتازم. کدام خاطرات را می‌توانم زنده کنم. کدام لحظه‌ها را دوباره می‌توانم زندگی کنم. آخرین شرط را با خودم ببندم و ببینم از این ساختمان ده طبقه، چند طبقه را می‌توانم تاب بیاورم؟کبوتر بالا آمد و به خط پایان ساختمان نرسید. طبقۀ نهم قرعۀ او و عذاب من شد.این‌همه بلند پروازی ارزشش را داشت که یک آدم چیده شده بال را بیازاری؟ ارزشش را داشت کبوتر؟ از بلندپروازی‌ها خسته‌ام. من که دارم خودم را روی زمین می‌کشم، می‌خزم! چرا باید بازیچۀ لحظه‌های آخر تو شوم؟ چرا هیچ بلندپروازی به کمک من نمی‌آید؟ در این شهر خاموش و غمگی ....
ما را در سایت . دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8www-blogfa9 بازدید : 14 تاريخ : سه شنبه 21 فروردين 1403 ساعت: 18:04

تو را نفس می‌کشم و این نفس‌های آخرم است ....
ما را در سایت . دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8www-blogfa9 بازدید : 16 تاريخ : سه شنبه 21 فروردين 1403 ساعت: 18:04